امام مهدی (عج)
او نگران ما بود و خدا را از خود خدا برای ماگدایی میکرد

به نام خداوند بخشاینده ومهربان

مهتاب ببار بر راهم مهتاب ببار بر راه تاریکم ! مهتاب مرا میبینی من خدا را گم کرده ام ببار روشن کن راه را ......

مهتاب به کنارم می آید و میگوید چه شده است تو که همیشه چراغی در دست داشتی ! تورا چه شده است گریه ام گرفت و گفتم :چراغم را شکاندم , من چراغ خردم را با دستان خود شکاندم آه پشیمانم پشیمان

مهتاب: چرا شکاندی چی شده؟

-آه قضیه اش طولانی است من اشتباهاتی مرتکب شده ام بر اثر آن شکسته شد من به قدری سرگرم کارهای خودم شدم که خدا را ندیدم و خیلی از چیز های خیلی کوچک که فکرش را نمیکردم برایم به قدری بزرگ شدند که اندازه خدا شدند , بخیل شدم ,حسود شدم ,نگران شدم, بصیرتم رفت ,عمرم به باد رفت

مهتاب: خیلی ها به این مسئله دچار میشوند تنها تو نیستی ولی نگران نباش کمکت میکنم راهت را روشن میکنم اما در ازای آن خواهشی دارم

-بگو

مهتاب: خدارانشانم بده

- چه میگویی من خودم اورا گم کرده ام چه طور نشانت دهم

مهتاب: وقتی دلت بنای گریه گذاشته و دوری اش را احساس کرده ای و به دنبال او میگردی پس خدا در دلت محمل گزیده است خدا در اعماق وجودت هست به او رجوع کن او را خواهی یافت

چشمانم را بستم  لرزه ای بر تنم افتاد اشکانم چکید بر روی گونه هایم, با بی تابی گفتم : خدایا دلم برات تنگ شده من رو ببخش به خاطر همه فراموش کاری هام! من بد کردم خیلی بد کردم

جاده روشن شد و به سوی آسمان راهی باز شد اما مهتاب گفت راه رسیدن به خدا راه دشواریست که هر بند بند انگشتش با تلاش بدست میاید با جان و دل برو!

شنبه 25 آذر 1391برچسب:خدا,دلتنگی, باران,دنیا,منتظر,پروردگار,طنین, زندگی, :: 21:27 ::  نويسنده : نیلوفر

-صدای باران زیباترین ترانه ی خداست که طنینش زندگی را برای ما زیباتر میکند! نکند فقط به گل آلوده ی کفش هایمان بیندیشیم

-وقتی خداوند از پشت دستهایش را روی چشم هایم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم

-خدایا گاهی تورا بزرگ میبینم و گاهی کوچک این تو نیستی که بزرگ میشوی و کوچک! این منم که گاهی نزدیک میشوم و گاهی دور

-آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند راحت تر میخوابند

-یه جمله زیبا از خداوند : قبل از خواب دیگران را ببخش! من قبل از اینکه بیدار شوید شما را بخشیده ام

-پروردگارا شرمسارم از این همه ریا و دقل بازی دل هایی که نور تورا ندیده اند اما زبان و ظاهرآنها ,تو را فریاد میزند

سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 21:9 ::  نويسنده : نیلوفر

به نام خداوند بخشاینده ومهربان

اگه میخواستم فقط یه جمله به کل آدم های دنیا بگم ! میگفتم : آهای آدما توروخدا همدیگه رو دوست داشته باشیم

اگه میخواستم فقط یه کار تو دنیا انجام بدم این بود: صلح -عشق - آرامش و دوست داشتن میآوردم

اگه میخواستم فقط یه بار نگاه کنم به : پدر و مادرم نگاه میکردم و دستشون رو میبوسیدم

اگه میخواستم فقط یه بار گریه کنم : توعربستان گریه میکردم تو شهری که پیامبر اومد اما الان واقعا تاسف بر انگیزه شهری که هنوز زن مثل یه برده است

اگه میخواستم یه بار بخندم : با پدرم میخندیدم وقتی شبایی که دست خالی خونه میومد و شرمنده بود میخندیدم تا بفهمه مهم نیست پول! وجودشه که برای ما ثروته!

اگه میخواستم یه بار دعا کنم زمانی بود: که خیلی شاد بودم و هیچ غصه ای تو دلم نبود تا به خدا بگم اونو فقط برای خواسته هام دوستش ندارم

                                                         .

                                                         .

  .................

یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 20:43 ::  نويسنده : نیلوفر

به نام خداوند بخشاینده ومهربان

ماه محرم بود من در دفترم مشغول به کار بودم شب شده بود از خستگی به سمت پنجره رفتم و به بیرون نگاهی انداختم تاسف بر انگیز بود همه داشتند چشم چشرونی میکردند بیشتر مد لباس مشکی بود ! و صدای طبل جوری ریتم داشت که همه رو شاد میکرد خنده داره محرم ما رو باش!!!!!!!!!

تو دلم گفتم یا امام حسین تو با چی خوشحال میشی وقتی همه داشته هات رو فدا کردی ؟! با این عذاداری!؟؟ نه تو خوشحال نمیشی پس با چی !؟؟؟؟؟؟

از پنجره دور شدم وبه کار خودم مشغول شدم! دیگه نیمه شب هم گذشته بود خیلی خسته شده بودم ! ماشین رو روشن کردم و با بی رغبتی راهی برگشت شدم این اتوبان همت هم که طبق معمول ترافیک بود به دور برگردان رسیدم تا پیچیدم دیدم زنی به خود میپیچد و فریاد میزد و دو کودکش هم کنارش با مظلومیت گریه میکنند خودم را به آنها رسیدم ! زن بیچاره نای حرف زدن نداشت فقط ناله میکرد از درد! آنها را سوار ماشین کردم و به بیمارستان.........

دکتر گفت سنگ کلیه داره فعلا با مورفین آرومش کردم تا بعدا ببینم آزمایشش دقیقا چی نشون میده ! به سراغ داروهایش رفتم آنها را از داروخانه گرفتم و به اتاق او رفتم البته کمی طول کشید اما دیدم که شوهر آن زن آمده بود شاید فرزندانش تماس گرفته بودند!؟

هرچه پول نقد داشتم داخل دارو ها گذاشتم و یکی از بچه هایش را صدا زدم کیسه دارو ها را به دستش دادم و رفتم به نظرم خانواده فقیری می آمدند ولی من هم دیگر بیشتر از آن نداشتم و هر چه در توان داشتم انجام دادم !

نم نم بارون میآمدبه سراغ ماشین رفتم تا برگردم خانه ! اما سرم گیج رفت بی حال شدم شاید از خستگی بود نمیدانم اما تا خواستم بیفتم کسی مرا گرفت کمکم کرد تا روی نیمکت بشینم کمی بهم آب داد و گفت : تو منو خوشحال کردی! انسانیت صفت گمشده این زمینی ها شده !متشکرم که نگذاشتی ناپیدا شود انسانیت

من تشنه آب نبودم من تشنه انسانیت و وفاداری بودم خیلی متشکرم که جرعه ای به من دادی!

سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, :: 19:46 ::  نويسنده : نیلوفر

به نام خداوند بخشاینده ومهربان

میدانم نوشنه هایم مشوش است ذهنم به هر سو میپرد زبان در کامم گره خورده حرفی نمیزند! از کجا شروع کنم تا عقده دل باز کنم ! من کم گذاشته ام برای خدا برای او برای خودم برای همه ! من کم شده ام خیلی هم کم ! خودم به گوشه ای تکیده ام کسی باعث نشده! ولی نمیدانم بهر چه چنین بی وفا شده ام یارم ازم دور است یا اوهست من کور شده ام من درگیر خویش شده ام من خود خواه شده ام من ,من شده ام ,ما دیگر نیست من !,مارا فراموش کرده است آه شرمگینم !

خدایا شرمگینم منکه همه جا داشتن تورا ادعا کردم اما حالا بی تو در این ظلمتکده خود باعث تنهایی ام شده ام من متاسفم خدایا متاسفم! یارم دلدارم متاسفم! در حضور تمام کسانی که این مطلب را میخوانند من از شما پوزش میطلبم ! نیلوفر در برابر شما خجل است مرا ببخشید من بد شده ام

آه آه آه خدایا معجزه کن معجزه کن من در لبه پرتگاه باز خود را میبینم آه کور شده ام تو را نمی بینم میدانم هستی اما من بصیرتم به تاراج رفته من خود باعث دور شدن شدم تو مرا تنها نگذاشتی اما من بد کرده ام خدایا خودم را از یاد برده ام یارم را از یاد برده ام نمازم کمرنگ شده سجاده ام خاک خورده قرانم به گوشه ای افتاده آه خدایا مرا به خودم باز گردان بگذار باز بنده خوب تو باشم راه را یادم بده مرا به خودم نشان بده یارم را به من بازگردان خدایا کمکم کن

شنبه 6 آبان 1391برچسب:, :: 19:37 ::  نويسنده : نیلوفر

به نام خداوند بخشاینده و مهربان

 

هر پگاه نجوا کنید : امروز من انتخاب میکنم هوشیارانه به درس هایی که زندگی به من می آموزد توجه کنم آگاهانه  می کوشم تا امکانات خویش را ببینم و عاقلانه انتخاب کنم از مشکلات گذشته دوری میجویم و قاطعانه در عین حال با بصیرت و احتیاط عمل میکنم .من شاگرد زرنگ زندگی هستم!

وقتی ایمان داشته باشیم همه چیز به سوی یگانگی با خدا در حرکت است آنگاه موانع دارای معنا و مفهوم و به شکل متفاوتی خواهند بود از دیدگاه بشری این موانع بازدارنده هستند اما در بینش الهی آگاهانه و آموزنده!

چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 15:25 ::  نويسنده : نیلوفر

به نام خداوندبخشاینده ومهربان

( آلیس در سرزمین عجایب)

زمانی که آلیس به جایی میرسد که هر راه به سویی میرود و او نمیداند به کدام جهت باید برود از همراهش -گربه- راهنمایی میخواهد ومیپرسد: ای پیشی پشمالو ممکن است به من بگویی که از کجا و از کدامین راه باید بروم؟

گربه میگوید: بستگی دارد که دلت بخواهد که کجا بروی؟!

آلیس میگوید : من چندان اهمیتی نمیدهم که به کجا بروم!

گربه میگوید: پس دیگر فرقی نمیکند که از کدام راه بروی!!

پیشخدمت زندگی  نیز با ما اینگونه رفتار میکند اگر ایده و تفکر مشخصی نداشته باشیم اگر جهت دار و هدفمند از زندگی چیزی نخواهیم او نیز چیزی به ما نخواهد داد !

آلبرت هابارد نیز چنین اعتقادی دارد و میگوید:چیزی را میابیم که انتظارش را داریم و چیزی را بدست میاوریم که تقاضا میکنیم !

اگر تاکسی سوار شوید راننده از شما میپرسد به کجا میروید؟ میگویید خیابان شریعتی نه نه خیابان فاطمی نه نه جمهوری نه نه...راننده فورا عذر شما را میخواهد زیرا میفهمد اندکی کم دارید!

تاکسی زندگی مارا به جایی نخواهد برد اگر آدرس مشخصی و معینی به او نگوییم!

(جبران خلیل جبران ) نیکی انسان را با شجاعت در راه هدف گام برداشتن میداندو میگوید: شما نیکید آنگاه که با خود یکی هستید

شمانیکید آنگاه که در گفتار خویش     

                                              بیدار و هوشیارید

شما نیکید هنگامی  که با گام های استوار

                                                              شجاعانه به سوی هدف خود می روید!

به نام خداوند بخشاینده و مهربان دلم بنای گریه گذاشت به زیر آسمان بیکران رفتم و چشم دوختم رطوبت سبزه های زیر پایم را احساس میکردم نسیم عطر گل هارا پخش میکرد اما دل من بیتاب بود من یه چیز خیلی بزرگ را کم داشتم من عشق را در زندگی کم داشتم من -خدا- را کم داشتم نداشتن او علت همه بی قراری من بود به پرندگان در حال پرواز نگاه کردم گفتم: خوش به حالتان شماها در اوج هستید شاید دستتان به آسمان نرسد اما لااقل نصیبتان هم زمین نیست شما ها به خدا نزدیکترید ! سرم گیج رفت روی سبزه ها دراز کشیدم و فقط و فقط به آسمان نگاه میکردم پرنده ای آرام به زمین آمد و نشست و دوباره گفتم :که خوش به حالتان و.................... بعد چشمانم را بستم اما سرشار از گلایه بودم پرنده به روی قفسه سینه ام آمد و نشست ! به چشمانش زل زدم خیلی معصوم بود دلم میخواست دستانم را لای پرهای پشمالو اش ببرم ولمسش کنم ! سرش را روی قلبم گذاشت !خیلی هیجان زده شده بودم بعد از چند لحظه سرش را بالا آوردو گفت : خدا در قلب همه انسانهاست و شما در جای دیگر در جستوی او هستید متاسفانه به خاطر اینکه فقط صدای ذهنتان را گوش کرده اید صدای قلب را نمی شنوید! خدا از رگ گردن نزدیکتر است باورش کن او همین جاست ! و بعد بال زد و رفت و من مات و مبهوت مانده بودم ! دستم را روی قلبم گذاشتم و هیچ نگفتم حتی فکر هم نکردم ! صدایی آمد و گفت : من همین جا هستم ای مخلوق من ! دوست دارم
سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 21:44 ::  نويسنده : نیلوفر

به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین

یه روز بعد از ظهر کاغذ را برداشتم و با حرص نوشتم: نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه ... خدایا نه ! من خسته شدم از این همه مشکلات آه دیگر تاب ندارم من از سنگ نیستم من هم آدمم و میفهمم و دردها مرا به ستوه در می آورند و حال به زانو در آمده ام نه نه نه خدایا !  من خسته ام !

فردای آن روز ظهر تلفن زنگ خورد و گفتند : پدرم تصادف کرده و به ته دره رفته ! زانوانم شل شد لب هام میلرزید به محل تصادف رفتم دیدم سقف ماشین به کفش چسبیده شیشه ها خورد شده وسط خیابون خط ترمز ها خودنمایی میکردند از پدرم هیچ خبری نداشتم فکر کردم زبونم لال مرده ! صحنه خیلی بدی بود فکم قفل کرده بود از هیچ کس نتونستم بپرسم بابام کجاست ! اما بعد از گذشت کمی زمان دیدم بابام سالمه سالمه دویدم و محکم بقلش کردم و گریه کردم ولی نتونستم هیچ حرفی بزنم اون هم دستش رو رو سرم گذاشت و گفت : من خوبم و سالم خداروشکر

اومدم خونه اون کاغذ رو برداشتم و پرتش کردم اونور و از خدا فقط تشکر کردم و عذر خواهی! خداروشکر

جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, :: 21:49 ::  نويسنده : نیلوفر

به نام خداوندبخشاینده و مهربان

خوشحالم که دلم شکست دیوار دلم ریخت از گریه به زمین افتادم و تکه هایش را نگاهی انداختم از خوشحالی اشک ریختم چون دیدم تمام تکه های دلم بوی خدا میداد فهمیدم دل خانه خدا بود ;در دلم محمل داشت اما من فراموشش کرده بودم ! بر دل گفتم : خدا مهمان تو بود چرا شکستی؟

دل با فریادگفت: تو خدارافراموش کردی که چنین تکه تکه ام کردی!!!!!!!!!!

با خجالت و شرمندگی سرم را پایین انداختم !

صدایی زیبا آمد و گفت : تکه های دلت را برگیر و بردار و به آسمان نشان بده از دلت به آسمان راهیست به وسعت نگاهت ! نگاه کن فقط نگاه کن دل تو پلی خواهد شد تا خدا !

چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, :: 18:54 ::  نويسنده : نیلوفر

به نام خداوند بخشاینده ومهربان

-اگه یک روزی نتونستی گناهه کسی روببخشی از بزرگی گناه او نیست از کوچکی قلب توست!

-شاید کسی را که با تو خندیده فراموش کنی اما کسی را که با اشک ریخت هرگز!

-وقتی گلدون خونمون شکست داداشم گفت : کاش دوتا داشتیم...خواهرم گفت: قشنگ بود ...مادرم گفت: حیف بود ...پدرم گفت: قسمت این بود....اما وقتی دل من شکست کسی به فکرش نبود

-فرق آموزگار با روزگار این است که آموزگار اول درس میدهد بعد امتحان میگیرد اما روزگار اول امتحان میکند بعد درس میدهد.

-اگه کسی دیونت بود عاشقش باش -اگه کسی عاشقت بود دوستش داشته باش-اگه کسی دوست داشت بهش علاقه نشون بده- اگه کسی بهت علاقه نشون داد فقط یه لبخند بزن - این طوری وقتی یه پله ازش عقب باشی  اگه یه وقت خسته شد و یه پله ازت جا موند تازه میشین مثل هم.

-افسوس آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم -آن زمان که باید دوستمان بدارند لجبازی میکنیم و بعد برای آنچه که از دست رفته آه میکشیم

-هر وقت دل کسی را شکستی روی دیوار میخی بکوبتا ببینی که چقدر دل شکستی-هر وقت که دلشان را بدست آوردی میخی را از روی دیوار بکن تا ببینی که چقدر دل بدست آورده ای -اما چه فایده که جای میخ ها بر روی دیوار میماند.

-هیچ گاه چشمانت را برای کسی که مفهوم نگاهت را نمیفهمد گریان نکن.

-اگه زندگی یک پرتغال در دستتان نهاد آنرا پوست بکنید و به دنبال دوستی باشید تا به او قسمت کنید.

یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, :: 9:57 ::  نويسنده : نیلوفر

به نام خداوند بخشاینده و مهربان

دل بهانه تو را دارد و فقط چشم به آسمان تو دوخته است

خدایا من که دستم به آسمانت نمیرسد اما تو دستت به زمین میرسد ! خدایا بلندم کن!

درباره وبلاگ

سلام دل یارم میخواهد تا همه به هم بگویند دوستت دارم محبت ها کم رنگ شده آی آدما ها به خو دبیایید ما یک واحدیم مال یک خداییم بیایید به هم بگویییم دوستت داریم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان امام مهدی (عج) و آدرس asrekhorshid.Loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان