خدا وند هرگز دیر نمیکنه
امام مهدی (عج)
او نگران ما بود و خدا را از خود خدا برای ماگدایی میکرد
جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, :: 22:17 ::  نويسنده : نیلوفر

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست

وای که چه دل انگیز بود نفس هایم آرام هوا مطبوع به نرمی روی تشکی که داخل قایق بود دراز کشیده بودم بالای سرم سایه بانی بود که آفتاب صورتم را نمی سوزاند اما گرمای لطیفش تنم را نوازش میداد این رود خانه هم آرام بود صدای شر شر آب که موسیقی لحظات خوش من بود وه که دل انگیز بود چشمانم بسته بود تمام این زیبایی ها در کنار من بود با تکانی شدید چشمانم را باز کردم اه لعنتی خواب نازم را ربود تکانی دیگر و تکانی دیگر به قایق بان داد زدم چه خبر است صدایی نیامد بلند هراسناک نگاه کردم من فقط خودم بودم  ای بابا یادم نبود من که قایق بان نداشتم رود خانه ام کوچک و آرام بود این دیگر از کجا آمد آریزونا هم به این بزرگی نبود خروشان بود خود را جابه جا کردم دنبال پارو میگشتم وای پارویی نبود مسر تند وتند تر شد نمیدانستم چه بگویم حتی اسم خدا هم به زبانم نیامد آخر این مشکل را خود به وجود آورده بودم به او چه بگویم حماقت خودم بود اما آخر رودخانه آرام و کوچک بود اصلا فکرش را هم نمیکردم که به این جا ختم شود طولی نکشید که سنگ های بزرگ نمایان شدند تمام تنم یخ کرد به قدری بزرگ بودند که اشهدم را خواندم اما دوست نداشتم برم کلی برنامه داشتم تازه شهریه کلاس هایم را ریخته بودم ای کاش چند جلسه میرفتم فقط پول مفت دادم لعنت به من رشته افکارم با اولین سنگی که به قایق خورد پاره شد قایق سوراخ شد سنگ بدی دماغه قایق را شکست طولی نکشید که کل قایق شکست به درون آب افتادم سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرد شنا هم بلد نبودم موج های سهمگین منو به این طرف و آن طرف پرت میکرد سنگ ها تمام بدنم را کوفته کرد درد سراسر بدنم را گرفته بود رمقی برای نفس دیگر نبود نمیدانم اما بیهوش شدم صدای کسی می امد کسی دستم را گرفت حالم بدتر شد دستان زمخت و کلفتش دردم را بیشتر کرد صدا کردم که رهایم کن اما ناله کوچک بیشتر از زبانم در نیامد حتی گریه هم نمیگرفت دیگر هیچی نفهمیدم نمیدانم چقدر طول کشید اما از درد به هوش آمدم دوباره قایقی بود اما نه قایق من گوشه ای کنار قایق بی جان افتاده بودم سرم را بلند کردم آه او همان مرد بود با آن دستان کلفت لباسی سیاه بر تن داشت کلاهی سیاه هم بر سرش بوی تعفنش مرا به ستوه آورد

-من کجام

-تو قایق من

-شما کی هستی ؟

-من یک مامورم

-منو کجا میبری چرا اینجا این قدر تاریکه مهتاب هم نیست

-بهتره به این چیزا فکر نکنی دارم میبرمت

-کجا آی درد دارم ترو خدا سردمه محض رضای خدا هم که شده اون پتو کنار دستتو به من بده

آن را برداشت به آب انداخت با گلایه نگاهش کردم فکم قفل شده بود سرما امانم را بریده بود

- گفتم که بهتره به این چیزا فکر نکنی من دارم میبرمت

ـکجا؟

- همه چیز حاضره واسه محاکمت سکوی اعدام هم آماده جلاد هم شمشیرش تیز ه دردت نمیاد در یک لحظه میبره

اشکانم فرو ریخت بلند شدم که به داخل آب بپرم غرق شدن به از این خفت خواری بود چشمم که به آب افتاد شمشیر ان جلاد صحنه بهتری بود نمیدانم چه موجوداتی بودند اما وحشتناک بودند شاید این جا جهنم بود و من مردم و اومدم به دوزخ وای خدای من این همه خفت و خواری حق من نبود دل خوشی من فقط یه گرمای خورشید بود یه پرنده من که کسی نبودن چیزی نداشتم که حتی بخوام مالیاتش رو بدم قایق به خشکی رسید ظلماتی بود منو به ضور پیاده کرد رو پا بند نبودم از سرما لمس شده بودند با گلایه گفتم ترو خدا ولم کن آخه جرم من چیه

-جرمت ورود به رود خانه ماست اینجا مال حاکم منه حق ورود نداشتی

- تابلو ورود ممنوع میزاشتی میمردی؟

-دستاتو بده باید ببندم

جلو آمد با همان دستان زمختش با طناب محکم کشید داد زدم توجه نکرد راه رفت وطناب را کشید وضعیتم از یک گوسفند هم بدتر بود قدم هاشی تند بود خوردم زمین مرا میکشید فریاد زدم بی انصاف من یه انسانم نکش دارم از درد میمیرم ایستاد و منو بلند کرد و گفت من وقتی واسه اه ناله تو ندارم حاکمم منتتظره نباید دیر کنم

- ترو به خدا قسم دادم

- خدا هم به فریادت نمیرسه

لالمونی گرفتم ترسیدم مگه میشه خدا نیاد اون هیچ وقت دیر نمیکرد اما حالا کجاست نمیبینه بنده اش چه داره میکشه

مرا به دنبال خود میکشید از دروازه ای وارد شدم وای خدایا ای کاش کور بودم و نمیدیدم این جا کجاست اون خدا که من میشناسم حتی جهنمش هم قشنگه اینجا دیگه کجاست راه تنفسیم داشت بسته میشد هوا کثیف بود به یه جا رسیدیم دستانم را باز کرد جلو سکویی منو انداخت ........

همه چیز برای محاکمه من اماده بود بلند شدم شاید قاضی منصف باشد اما او هم دستخوشی از ان مرد سیاه پوش نداشت وحشتناک بوددلم به شور آمد با صدای بدی گفت مجازاتت مرگ است عزیزم شمشیر دوست داری یا طناب یا خورده شدن من حاکم منصفی هستم حق انتخاب با توست دوست داری چه جوری سرتو بزنم؟

- آخه به چه جرمی؟

- به رود خونه من پا گذاشتی

- مالکش تویی سند شو ندیدم؟

مرد سیاه پوش لگدی نثارم کرد آه آه دیگر طاقت ندارم

-این رودخونه منه

- همه چی مال خداست مالک بر حق اونه

جلو آمد با دستانش گلویم را فشار داد نه خدا منم اگه سجده کنی از گردنت میگذرم

-خج..الت ب...کشش.. خدا ک....جا ت.. و کجا

-با یه فشار دیگه گردنت رو میشکنم اگه قبولم کنی رهات میکنم

-نه

دستانش را شل کرد با افاده گفت لیاقت نداری من جونتو بگیرم جلاد کجایی؟

نمیدانم چه موجودی بود حداقل آدمیزاد نبود شمشیر نبود بیشتر شبیه یه داس بزرگ بود چه برقی میزد تیز تیز بود دوباره پرسید سجده میکنی

- نه

هر آن وسوسه میشدم که خم شوم اما نه نگارم دلگیر میشد به او گفته بودم تا سر حد جان دوستش دارم حالا که وقته عمله نباید نه نباید محبوبم فراتر از جان بی مقدار من است اما چرا به دادم نمیرسد در دل گفتم خدا هیچ وقت دیر نمیکنه

سیلی به صورتم زد گونه ام داغ شد دیگر نمیشنیدم چشمانم را به آسمان دوختم اه چه اسمانی یه ذره نور نبود در دل  گفتم نگارم محبوبم دارم میمیرم واسه خاطر تو جان من یادت نره دوست داشتم هزار بار گفتم بازم میگم عشق یعنی ایثار 

جلاد داس بزرگش را بالا برد گردن نازکم قابلت رو نداره خدا !تقدیم با عشق .پایین آورد داسش را اما قبل از اینکه به گردن من بر خورد کند آسمان شکافته شد رعد و برقی زد و به داس آن برخورد کرد و جلاد در جا خشک شد صدای هم همه همه جا پر شد شوری بر پا شد دیگر ندانستم چه شد من خوابیدم خسته تر از  حتی یک هیجان کوچک چهارشنبه سوری بودم به من چه بزار بخوابم روی زمین افتادم لعنتی چقدر سخت بود موقع مرگ هم یه جای نرم گیرم نیامد . امد منو در آغوش گرفت چه بوی مطبوعی روحم آرام گرفت دیگر آن مرد سیاه پوش نبود هر که بود خوب بود با صدای بغض گفت آروم بخواب نمیزارم دیگه  کسی اذیتت کنه من کنارتم

روزها گذشت از بستر بیماری بیرون آمدم و بالاخره رغبت کردم چشمانم را باز کنم آن مرد سیاه پوش که دستانم را با طناب بسته بود تا جایی که توانسته بود مچ دستانم را بریده بود سوزشش هنوز پابرجا بود اما دستانم در دست کسی بود با مرحمی زخم هایم را پوشاند کمی سرم را بلند کردم لبخندی زدم او با گریه لبخندی زد و شردع کرد به گلایه : نگارم محبوبم چه بر سر تو آمد ندانستی بدون تو چه کنم به کدامین سو برم آخر تو امید منی در این دنیای پر از بیم و هراس من بدون تو نگارم چه کار کنم نداستی فراقت مرا میکشد بلند شو وایسا تکیه گاه منی

-عزیزم من چطور تکیه گاه تو هستم در حالیکه من خودم سراسر نیاز به تو هستم

-نگارم یارم دوست من منو ببخش اگه اونجا بودم نمیذاشتم با تو این طوری رفتار کنن

- تقصیر من بود من سهل انگاری کردم پا به جایی گذاشتم که نباید میزاشتم

-این حرفو نزن تو فقط دلخوشیت یه صدای آب بود و خورشید تو مست زیبایی خدا شدی

-خدا از دستم ناراحته

-آخه واسه چی

-نمیدونم

-نه ناراحته نه خوشحال عصبانی از دست اونا که با تو این رفتارو کردن اونا با نقشه قبلی این رفتارو روکردن

- چرا من که کاری با کسی نداشتم

-نازگلم پاک بودن و جز برای خدا سر خم نکردن بها داره که تو هزاران بار پرداخت کردی و من دیدم که چه دردی کشیدی نگارم بلند شو بیا پشت پنجره چیزی منتظرته

با کمکش بلند شدم به پشت پنجره رفتم دردام یادم رفت خدا پشت پنجره اتاقم بود جلو آمد همه وجودم شد با نرمی گفت خدا سهم کسیه که دوسش داره بسیار و بسیار .



نظرات شما عزیزان:

مينا
ساعت1:10---27 فروردين 1391
سلام نيلوفر عزيزم خوشحالم كردي اومدي پيشم لينك شدي گلم اما من هركاري ميكنم پيوندهاي وبت باز نميشه خواستم خودمو لينك كنم بازم نميشد عزيزم

mina
ساعت23:15---25 فروردين 1391
سلام وب قشنگ وباحالي داري اميدوارم كه هميشه موفق باشي.

راستي به من هم سر بزن خوشحال ميشم واگه دوست داشتي بيا تبادل لينك كنيم.





نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

سلام دل یارم میخواهد تا همه به هم بگویند دوستت دارم محبت ها کم رنگ شده آی آدما ها به خو دبیایید ما یک واحدیم مال یک خداییم بیایید به هم بگویییم دوستت داریم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان امام مهدی (عج) و آدرس asrekhorshid.Loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان